نمیدونم چرا هرچی زمان میگذره نه من یادم میره هارد خراب شده نه رییس.. هر دو مون از دست من عصبانی و ناراحتیم.. اصلا دچار بی انگیزگی بدی شدم..
تو این هاگیر واگیر اسباب کشی محل کار به یه جای دورتر و بدمسیرتر به بی حوصلگیم اضافه کرده..
دفتر کوچیک و خفست.. راحتی و امکانات جای قبلی رو نداریم.. مسیرشم که اشک من و درآورد امروز.... خیلی خستم این
روزا.. از خودم.. از کارم.. از راه.. از این شهر شلوغ.. کاش راهی بود این خستگی تموم میشد.. انگیزم دوباره برمیگشت.. واقعا دیگه دست و دلم به کار نمیره..
دارم به تغییر شغل فکر میکنم.. اما هنوزم همکارا و رییس و به شدت دوست دارم هرچند دیگه از چشمش افتادم با سوتی های کاری ای که دادم :-( ای کاش زودتر از اینا استعفا میدادم.قبل از اینکه از چشم بیفتم.. ای تو روحت مهندس.... که زدی هاردو خراب کردی و رفتی پشت سرتم نگاه نکردی...
غلط کردم توییترمو پابلیک کردم و همه همکارا رو فالو و اکسپت کردم.. دیگه حتی اونجا نمیتونم راحت حرف لزنم ،غر بزنم، ابراز احساسات کنم..
دیگه فقط همینجا برام سکرت مونده...
حال
عجیبی دارم این روزا.. ابری شدم نزدیک بارونم.. کربلا...
ما را در سایت کربلا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 19ed بازدید : 109 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 19:27